- سو بزوئن
جرقه، نور متناوب، سوسو زدن نور، به وسیله ی سوزن چیزی را شکافتن
معنی سو بزوئن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دل زدگی
ته بزوئن، تازدن، لازدن
فریاد زدن، فریاد زدن از روی درد
ایستاده در یک جاماندن، توقف پرنده در جایی، جوانه زدن
لغزیدن، سرخوردن
رویش گیاه، جوشش آب، در زدن
بخیه زدن کوک زدن
شیر آمدن از پستان به طور ناگهانی، جهیدن رگ پستان در اثر
بوی بد غذا، بوی غذای مانده، فاسد شده
رغن بزوئن
جوانه زدن، ریدن، ریده مالی کردن
جهت پاسخ منفی شانه ها را بالا انداختن
چرخیدن، دور زدن
جوانه زدن، از درخت صاف بالا رفتن
حرف بی جا زدن، نق زدن
ریسیدن، تاباندن طناب و الیاف گیاهی
آتش زدن، آتش انداختن در چیزی
پرستش کردن، از بیمار پرستاری کردن
انزال
سیخونک زدن
دیدار کردن، سرکشی کردن، خرج برداشتن
سورچرانی کردن
به حمله واداشتن سگ های شکاری به محل زندگی گراز
برخورد کردن، جنگیدن دو گوسفند نر با هم
پهلو به پهلو شدن و معلق زدن حیواناتی چون خوک در باتلاق و
پا بیل کردن، با بیل شخم عمیق نمودن، شعله زدن، لهیب آتش
چیزی را از دست دیگری قاپیدن
شکسته بندی کردن، تا نهایت فرو بردن
شکسته بندی کردن، بند زدن
واژه ای تحقیرآمیز
تا کردن، لازدن، بند انداختن صورت
تیغ زدن، برش دادن
جوانه زدن، برآمدن آفتاب
اظهار ناتوانی کردن، به ناچار از عملی دست کشیدن، از پا در